۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

Ich mag zu beweisen ...

میخوام فکر کنم همه چی خیلی آسون اتفاق میافته .... به آسونی آب خوردن
دوست دارم به خودم بگم حتی شده یه بار بدون سختی زیاد کشیدن میشه یه موقعیت خوب بدست آورد و لازم نیست خودتو پاره کنی تا به یه موفقیت برسی.

خیلی دوست دارم اینهایی رو که گفتم رو هم یه جوری ثابت کنم! D:

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

a real friend

وقتی از دوستی دلگیر میشی،
تنها کسی که باید اون ناراحتیو بدونه همون دوستیه که ناراحتت کرده و لاغیر ...
حالا هر چقدر هم گفتنش برات سخت باشه و هزار تا اما و اگر تو ذهنت بیاره یا فراموشش کن، ببخش و رد شو و یا تلاشتو بکن که پیشش حرف بزنی.
...
هر چی غیر از این، لازم نیست دیگه خودتو دوست اون آدم بدونی و فقط به یه آشنایی کفایت بده .....!

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

صندوق پستی من

من تا حالا از خودم یه صندوق پستی نداشتم ولی الان یه هفته است دارم.
هر روز که از در میرم بیرون خیلی آرزومندانه توشو نگاه میکنم به امید دیدن یه جایزه، یه نامه و یا هر چیز دیگه ... !
مثل کسی که منتظر یه سوپرایزه، یه چیزی مثل دیدن یه دست خط و یا فقط یه جمله مهربون روی یه برگه کاغذ یا پشت یه کارت پستال از طرف یک آدم دوست داشتنی و یا یه غریب آشنای اسرارآمیز ...
ولی فلسفه وجودی صندوق پستی من گذاشتن آدم تو خماریه! و سماجت من مانع از درک درست این واقعیت میشه و من توی این دنیای غیر واقعی که واسه خودم ساختم، روزانه نه یک بار بلکه دو بار خم میشم و از لای دریچه یه نیم نگاهی به فضای خالی صندوق میندازم. حتی اگه غلظت توهم خونم زیاد باشه کلید بندازمو درشو کامل باز کنم و یه دستی به کف خالیش بکشم که شاید چیز نامرئئ توش هست و من نمیبینم !
آیا من خوب میشم!؟؟


۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

My strange little world

باشه باشه دنیا عزیز، بزا حداقل عرقم خشک شه ....

عجب دنیای عجیبیه

دقیقا همین امروز که یه صدایی تو گوشم نجوا میکرد که گور بابای اتریش ، بمون همین جا و تو لیدینگو، کنار دریاچه واسه خودت یه خونه اجاره کن و یه ماشین بگیر و هزار تا ابر دیگه بساز. یک میل از عموی اتریشی‌ میاد که تاریه ورودتو مشخص کن برای تنظیم کردن جلسه توجیهی‌.

خداییش کی‌ میتونست بهتر از این پیغام رسونی کنه.

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

and maybe I am still the same person

برای من بزرگ شدن به معنی‌ تغییر کلی‌ حس ها، غرایز و یا احساسات نیست

برای من یعنی‌ تغییر توانایی در نحوه کنار اومدن، سرپوش گذاشتن، پر رنگ کردن و حتی محل نذاشتن به کل این غرایز، تفکرات و احساسات درون هستش


و من شاید هنوز همون آدم هستم فقط با چند تا دونه موی سفید بیشتر و کمی (آروم تر/ دیوونه تر) ... :)

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

Damn Conservative

چقدر ترس ...
چقدر محافظه کاری ...
چقدر توی قالبی محدود فرو رفتن ...

نکنه پرنده دلم پریدنو یادش رفته باشه ... واای بر من

آیا اهمیتی داره در نگاه اطراف چه جوری به نظر بیای ...
نکنه ترس از مورد قضاوت قرار گرفتن دچار شدم .... واای بر من

حالا وقتشه، بگو که چی دوست داری !! ;)

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

miss those dayss

گاهی میشه دلت پر پر بزنه برای اینکه ...
ظهر تابستون، جلوی کولر لم بدی ...
یه ظرف پر از گیلاس، زردآلو، هلو و گوجه سبز
و یه ظرف دیگه هم پر از هندوانه تگرگی جلوت باشه .....
با غزل بشینی سرسر کنی و هی نقشه بکشین که آفتاب بگیرین و بعدش هم یه سوتین بند باریک سرخ آبی بپوشین
گاهی میشه که دلت تنگه و هیچ کاریش هم نمیشه بکنی !!!!!!!!!!!!!!

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

one of those

What a Fuck ...
and now I believe I become one of those ... :-| :(

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

Vacume

ببین این هم می‌شه؛ گاهی اوقات نه این ور بوم میتونی‌ باشی‌ نه اون ور بوم و نه حتی وسط بوم

و بهترین وقتی‌ هست که حالت تهوع و سرد درد هم به این حس زیبا اضافه بشه

به به، چه شود ....

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

...

نقاطی که انتظار داری که تبدیل به نقطه عطف و یا نقطه اوج زندگیت باشن از آدمای دنیای اطرافت گرفته تا نتیجه اعمال و تصمیماتت، وقتی به طرز عکس عمل میکنن و تبدیل به یه نقطه فرود میشن ; وقتیه که تبدیل میشی به همون کواآلای غمگین، روی آخرین شاخه درخت ...

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

BINGO

- So you mean, you have this kind of personality. It is hard for you to say "No" to things .....
- mmmmmmmm, maybe, not always ..., it depends on ...., No No ...



and I've realized, I never look at myself from this point of view.
BINGO..

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

بهترینه گوز پیجی ها

و من نه تنها شکایتی ندارم از اینکه گوز پیچم بلکه شکرگزار هم هستم ....

جنس ضعیف

زن موجود قدرتمندی هستش و این قدرت شامل قدرت درونی و توانایی اداره کردن و مقاومت در برابر مشکلات داخله و خارجه میشه ...
و حتی از لحاظ علمی هم ثابت شده این جنس به ظاهر لطیف و به لقب ضعیف، درجه پایداری بالاتری داره به این جنس به ظاهر قوی !!!
...
و اما حالا اگه این زن پول دستش باشه ولو مال خودش هم نباشه قدرتش دو چندان میشه، مثال زنده هم مدیران مالی خانم تمام شرکتهای موفق... و امان از وقتی که این قدرت با موهبت زیبایی ظاهری تلفیق بشه ...
وای وای چه شود !!!!!!! به قول الز "مردم براش" ...

یواشکی ...

چقدر یک سری کارهایی یواشکی، دلنشینه گاهی

یواشکی یکی حواسش بهت هست و دوستت داره ...
یواشکی بری سر بسته شکلات و یه مشت ببلعی ...
یواشکی فارسی بنویسی و همه فکر کنن که داری نت برداری میکنی ...
یواشکی به غذای بقیه ناخونک بزنی ...
و یواشکی یادت میآد که دوستش داری، هنوز، شاید ...... !!!!!!
.
.
.

my fucking damn predictions

یک نفر آدم چه جوری میتونه در مورد آیندش تصمیم بگیره وقتی در مسیر زمان اتفاقات زیادی بدون حتی ذره ای پیش بینی، سر راه سبز میشه و یا حتی در ساده ترین حالت ممکن علایقت در گذر زمان تغییر میکنند و کلاً آدمیزاد تغییر میکنه بدون شک، کارایی رو انجام میده که حتی زمانی ازذهنش خطور نمیکرده...
همیشه حتی وقتی که فکر میکنی خودتو خوب میشناسی، آخرش هم خودتی که میتونی خودتو انگشت به دهن بذاری....
خوب حالا با این اوصاف، چه کاریه که این قدر کاسه چه کنم چه کنم دستت بگیری و همیشه گوز پیچ باشی که چه راهی بهتره
آقا جون خودتو بده دست باد؛ اون خودش تورو جای درست میبره و تو فقط شاد از مسیر لذت ببر !!!

ادراک شهودی ...

نمیدونم چی شد به این نتیجه رسیدم که...
وقتی یک چیزی دوست داری که بتونی بفهمیش، فکر میکنم که عکسش درست نباشد، الزاماً وقتی چیزیو میفهمی، لازم نیست که دوستش بداری ....

۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

سوال هشتم: آیا ما حق انتخاب داریم !!؟؟

و برای تو ...
"
اگر فکر کنیم که در زندگی کاملاً مسئولیم و باید مراقب تک تک انتخابهایمان باشیم واقعاً جهان طبق قانون کارما با ما رفتار خواهد کرد و به هر کدام از انتخابهایمان پاسخ خواهد داد. بنابراین خوشتر این است که فرض کنیم جهان آنقدر ها سخت گیر نیست و به خود چندان سخت نگیریم به قول حافظ:
گفت آسان گیر کارها از روی طبع / سخت میگرد جهان بر مردمان سختکوش
فلورانس اسکاول شین میگوید : اگر فرض کنی در جهان قانون کارما برقرار است، قانون کارما در زندگیت جاری میشود و تو باید مرتب در حال ارزیابی و انتخاب باشی، اما اگر فرض کنی قانون بخشش در جهان حکم فرماست، همین قانون وارد زندگیت میشود، بارها سبک میشود و بی حساب و کتاب میتوانی از جهان خواسته و آرزو داشته باشی، آنچنان که کودکان هستند، آنان کاملاً قانون بخشش را پذیرفته اند بنابراین هیچ فکر نمیکنند که اگر چیزی میخواهند باید برای آن تلاش کنند یا بهایی بپردازند یا صبر و استقامت و پشتکار داشته باشند آن ها فقط میخواهند و با سماجت میخواهند چرا که داشتن را حق خودشان میدانند!
"
از کتاب ده سوال بی جواب، دکتر سرگلزایی

*: و توی عزیز، من هیچ تلاشی جهت تایید یا تکذیب نوشته های بالا ندارم، فقط انعکاس نکته جالبی بود که خوندم پیرو مذاکراتمون ;)
*: دکی عزیز مرسی از معرفی کتاب، خداییش باید به جای گیر دادن به جناب سرگلزایی، همراهیتون باید میکردم تو جلسات D:

my ignorance

می دونستی ناراحت شدن از تعصب اطرافیان خودش یه نوع تعصبه ...
دلتو دریایی کن دختر جون !

نیم کل کل

جوابیه :
ببین عمو جان، تا یه سری جاها وا ندی نمی فهمی که چی به چیه ؟؟
نمیفهی که کی هستی و اینجا که واستادی کجاست ؟؟
نمیفهمی که چی به چیه و تو چی میخوای ؟؟

آره رسماً اعتراف میکنم که یه جاهایو وا دادم، بماند اون لحظه، خیلی آگاه نبودم که دارم وا میدم و اسمشو یه چیز دیگه گذاشتم. الان هم نمیدونم که خودآگاهی در زمان وا دادن منفعته یا مضرت. فقط میخوام بگم بهت، نیت کردم از وا دادن گریز و ترسی نباشد مرا زین پس !!!

و اما این که فکر میکردم آدم رهایی هستم و بدون مرز و قید و بندها ... شنیدن اینکه که چرا این قدر مرز و محدودیت واسه خودم تعیین کردم، مثل یه شک بود.....
آره این یه مورد حق با شماست، از دستم در رفته و یه سری ورودی هام بسته شدن، حالا از روی ترس؛ محافظه کاری و یا هر کوفته دیگه ای که اسمشو میشه گذاشت.... ای وای بر من پس!!!!!

my layery skirt

خوشم میاد یه طرف دامنمو بالا میگرم خیس نشه یه ور دیگش از دستم ول میشه ...
تازه نگو دامن لامصب هزار تا لایه داره .... D:

thirty years old Alice in wonder land

و من سی ساله شدم ...

وسط جنگل دنبال یه خرگوش میدوید که یه دفه افتاد توی گودال ....
یادته که کدوم داستانو میگم ...
چشمات رو به یه دنیایی باز میشه، پر از اتفاقات خوب، اسرارآمیز و عجیب ...
شاید این دنیای عجیب این قدر واقعی ولی دور از تو بوده، که فقط تو قصه ها متصور میشدیش !

و الان این من سی ساله هستم، طبق معمول اندر کف بازیهای این سرای بزرگ

پس الان باید این قدر گوش به زنگ باشی که اگه همون خرگوشه که داری دنبالش میکنی اگه یه دفعه تبدیل بشه به یه اژدها، به جای تعجب به پری روش و پرواز کنی !!!!!
باور دارم که همه ما واسه خودمون یه پا آلیس هستیم، فقط یه چشم بینا، یه گوش آشنا و یه درون هوشیار لازم داریم تا بتونیم دل بدیم به این همه اعجاب ....

* شاید بغل در بد نباشه یه سری کوفته قلقلی بریزی تو دهن جناب اژدها که بهتر پرواز کنه ! ;)


۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

shall I change my point of view

به من گفت یعنی تو ایده آلیسم هستی ؟؟!!!
و من یه دفعه جا خوردم و بعد سکوت ................
....
ریشه کلمه ایده آلیسم (آرمان گرایی)، ایده آل، به معنای مطلوب کامل است. به همین جهت ایده آلیست در ادبیات روزمره به فردی اطلاق می‌گردد که استانداردهای بسیار بالا دارد در حالی که ممکن است این استاندارد با توجه به شرایط و یا حقیقت طبیعت و دنیا غیر واقعی یا غیر قابل دسترس باشد.
....
مسئله مهم اینه که تعریف این استاندارد چیه و کلاً استاندارد بالا به چی اطلاق میشه !!
آیا موقعیت ممتاز شغلی، تحصیلی و یا اجتماعی از شاخصه های یه استاندارد بالا است !!!
و از طرفی هم مولفه هایی مثل آرامش درونی، برقرای فضای صلح آمیز با دنیای پیرامون، افزایش دانش و شناخت نسبت به جهان هستی و کسب کرامات می تونه تعریفی از یه استاندارد بالا باشه.
و من میمونم که آیا این دو تعریف در تعامل قرار دارند یا در تقابل ؟؟
آیا به دست آوردن یکی به منزله از دست دادن اون یکی دیگه نیست !!!
آیا داشتن هر دو تعریف در کنار هم یه نوع آرمان گرایی به حساب نمیاد ؟؟!!!!!!!
و حتما حتماً این تعریف از دیدگاه یه فرد تا فرد دیگه فرق میکنه ...

شقایق !!! آخرش چیو قراره به کی ثابت کنی، به خودت، به محیط اطرافت، به دوستات و به دنیا !!!!


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

what shall I do

س- چقدر باید در تاریکی ماند؟؟
ج- آنقدر که بتوان در تاریکی دید!!!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

Idle Type

گاهی اوقات فقط راه رفتن و فکر نکردن به کل چیزایی که باید فکر کرد بهترین عکس العمله ...
مشابه این که تمام 65535 پورتای سرورتو ببندی تا هیچ درخواستیو جواب ندی و سرورت در حالت Idle بمونه ...
آی حس آرامش بخشیه ...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

قاصدک

ناخوداگاه سراغ میلم رفتم تا مثل چند روز قبل واسه دفعه هزارم چکش کنم و یه دفعه یادم اومد تو که میدونی‌ نتیجه رو، واسه چی‌ هی‌ این کارو میکنی‌ و این شعر اومد تو ذهنم ...


قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما،‌ اما
گرد بام و در من
بی ثمر می‌گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب قاصدک! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم، خردک شرری هست هنوز ؟ قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند .

اخوان ثالث

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

...

"وقتی‌ بابام مرد، مامانم شده بود کارش شب و روز گریه کردن که کاش خدا بچه هامو گرفته بود شوهرمو نمیگرفت ...من هم که بچه اول بودم وظیفه سروسامون دادن به اوضاع خونه و‌ رسیدگی کردن به بقیه فسقلیها در کنار کارای خودم افتاد رو دوشم
واسه مامان شدم شوهری که همخوابگی تو کارش نبود، واسه فسقلیا بابا ... و همیشه این سوال تو ذهنم موند که مامان چرا قوی نیست ... مگه مادر نمونه زنده صبرو استقامت نیست .....
حالا که خودم مادر ۲ تا بچه هستم وقتی‌ سعید مرد یه بار هم جلوی بچه‌ها بیطابی نکردم، که یه وقت اونا آب تو دلشون تکون نخوره ..."

و من غرق در شنیدن این جملات داشتم فکر میکردم که آره ...
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر *** آری شود ولی به خون جگر شود

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

I'm not that smart

قبول کن که یه جای کار میلنگید دیگه ...

واسه تو هیچ وقت هیچ لقمه‌ای حاضر آماده نبوده. همیشه واسه جبران یه سری نقصانهای طبیعی کلی‌ دست پنجه نرم کردی و جنگیدی... و با باز هم باید بکنی‌

نمیدونم که آیا همه همین شرایط رو دارن یا راحت تر چیزرو بدست می‌رن به نسبت داشته‌های طبیعیشون

به هر حال اگه یه چیزو بهم بدن و بگن مال تو بدون این که من کاری در خور اون مساله انجام داده باشم، باید بفهمم که یه جای کار میلنگه دیگه ...

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

Inputs

نمی دونم که چرا یه سری آدما فقط یه سری ورودیهاشون بازه و بقیه همه تعطیله ...
آیا بهتر نیست این فیلتر به جای ورودی قبل از خروجیها گذاشته باشه ...
از چیزای به ظاهر نچسب هم کلی نتیجه مثبت میشه حاصل کرد
دلگیر کننده است شنیدن دائم این سری جملات
" من حوصله فلان کار، فلان گروه آدم رو ندارم یا کلی چیز کوفتو دوست ندارم"
" من با فلان آدم معاشرت نمیکنم به هزار و یک علت ... "
این جوری فرصت کلی یاد گرفتنو از خودت میگری و همیشه خروجیهات ثابت میشه
امکان تعیین سطح روابط واسه همین موقع ها گذاشته شده. فکر کنم به جای بستن شیر فلکه اصلی از اون بالا یه سری صافی اون وسط مسطا کار گذاشته بشه
قرار نیست همه آدما مثل من فکر کنند، مثل من موسیقی گوش بدن، مثل من عکس العمل نشون بدن، مثل من لباس بپوشن، مثل من عاشق شن، مثل من محبت کنن، مثل من نادون باشن و یا ....
پس قبول کنم نسخه ای که واسه خودم میپیچم واسه بقیه کار نمیکنه ...
ببین دوست عزیزم، همیشه میگم که تعصب فرصت یاد گرفتن و زندگی کردنو از آدم میگره
و این قدر این تعصب موذی هست که اگه غافل بشی حتی رو کوچکترین و نا ملموس ترین چیزا اثر میذاره
ببین حتی رو این پست لعنتی !!!!

و حالا سوالی که مطرح میشه: اصلاً چه الزامی است به یاد گیری؟؟؟ آیا همه چیز همین جوری خوب و شاد نیست. مگه مهم این نیست که من راضی باشم !!!!!!!!! یا اینکه آقا ما اگه نخوایم چیزی یاد بگریم کیو باید ببینیم ؟؟؟!!!!! D: ;) :p
من همینجوری هستم تو تعصب یاد گیری و یاد دادنو بذار کنار، و لازم نمیدونم که تغییری بدم. حالیته !!! منو همونجوری که هستم ببین !

me & myself

اینو قبلاً ها یه جایی خونده بودم تا اینکه مجدداً چشمم خورد بهش
اون اول مثل یه ... شعر روان درمانه بود مثل بقیه شعارهایی که رو درو دیوار یا تو کتابا میشه پیدا کرد ولی الان با مرور یه سری مسائل مربوط به خودم ومحیط اطرافم میبینم که پر از بیراه هم نیست ...
" هر وضعیت ناهماهنگ، نشانه ناهماهنگی درون خود آدمی اشت.
اگر در باطن انسان، ذره ای وا کنش هیجانی نسبت به وضعیت ناهماهنگ وجود نداشته باشد، آن وضع برای ابد از سر راهش کنار می رود."
پس ببینیم که کار آدمی همواره با خویشتن است.

اووهوم به این رسیدم که کلید همه چیز تو اون دست کوفتیه خودته، , ولی خیلی کار داره تا اون ته مها صاف باشه و دل دریایی بشه ...
هر موقع یه چیز ناخوشایند برام پیش بیاد قبل از متهم کردن، قضاوت کردن، گیر دادن و هزارها چیز دیگه فقط به اون تو فکر کنم و ببینم چی به چیه ... این خیلی شروع خوبی میتونه باشه ...
جدیداً از انگول کردن خودم خوشم میاد چه کوفتیم و خودم خبر ندارم، وای وای .... D: ;)

۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

mad, mad and again mad

.... عجیب اینجاست که این حجم گنده هیچ راهی‌ به بیرون پیدا نمیکنه ....

فقط داره سنگینیشو تحمیل می‌کنه....

نمیدونم کلید قفسشون کجاست که هر چه زود تر اونا آزاد شن، و من هم خلاص !!!


۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

the damn gril in the mirror

دختر تو آینه چقدر یه دفعه غریبه زد!
با یه پیشونی گره خورده، کرمو دور چشمش مالید ، بعد یه تیکه پنبه رو محکم روش کشید و با اون چشم دیگش، نگاه عصبانیشو به من دوخت و بعد نیم نگاهی انداخت به پنبه سفید تو دستش که حالا دیگه سیاه بود ... حالا نوبت اون چشم دیگش بود ... آره محکمتر بکش ...

حقش بود همون جا هر چی دم دستم بود و به طرفش پرتاب میکردم ...

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

the borders

مرز بین خود سانسوری با خویشتن داری رو چی مشخص میکنه ؟؟؟؟؟

نگرانم که گرفتار اولی شده باشم !!
حالا بماند که دومی از یه سری زوایا زیر مجموعه ای از اولی شاید حساب بشه ! ولی اولی واسه من حکم فاجعه است و دومی گاهی لازم به اجرا...

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

sure that I am high now

ابر و بادو مه و خورشيد و فلك در كارند/ تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري

آفتابی به غایت سخاوتمند
کوهی پر قدرت و متواضع
هومن خیلی عزیز
یه کتری آب جوش کوچیک و جمع و جور
آرامش
صدای بی غل وغش یه پرنده

همه اون چیزایی بود که میتونست اشکو جمع کنه تو چشم آدم

مرسی ... من الان اون بالا بالاهام، رو ابرا ;)

۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

our first meet

آره باید این کارو میکردم بلاخره !!!
دستتاتو محکم تو دستام گرفتم، نچندان دوستانه فشار دادم و خیلی مختصر گفتم "از دیدارتون خوشحال شدم"
شاید تنها راهی بود که مجبور شی که به ته چشمام زل بزنی. بهتر از اون زیر چشمی نگاه کردن ها بود، من هم زل زدم اون ته ته چشات;
نگاه سنگینت شاید از سنگینی دلت بود شاید هم ناشی از توهم من ...
حالا منو دیدی، دیدی اون قدر که شاید فکر میکردی و شاید واسه خودت ساخته بودی موجود عجیبی نیستم;
اگه به من بود ترجیح میدادم نبینم و نشناسم اما نشد ... قابل احترامی واسم چون خودش خیلی قابل احترام بود;
وسلام ...

I wonder ...


در عجبم که چرا عاشقانه های من اکثراً دچار نقصان هستن؟
یا اینکه نقصانی در من وجود هست، آیا !!!! ....

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

it seemed so far

امسال من سی ساله میشم ....

Excuse me, who r u!!!????

شاید فکر میکردم که بزرگ شدن یعنی به وجود نیامدن یه سری حس و حالات ، ولی بعدش کاشف به عمل اومد که بزرگ شدن واسه من یکی این معنی رو نمیده
شاید فکر میکردم که بزرگ شدن یعنی کنترل و مدیریت رو یه سری حالات و رفتارها
شاید هم فکر میکنم که بزرگ شدن یعنی آگاه بودن روی این حسها و حالات چه کنترل شده ویا کنترل نشده...
و حالا جدا از هر چی که فکر میکنم، اون منی که دور نشسته و داره منو نگاه میکنه چقدر به نظرش من جدید میام
نمیدونم که این تازگی به مذاقش خوش میاد یا نه ولی اون تعجبو دارم تو نگاش میبینم
خوبه که گاهی آدم کارایی کنه که فقط خودش کف کنه ....

let it be free

یه سری چیزا باید همینجوری دست نخورده باقی بمونن ...
حسهای خوب و خاطرات قدیمی خوب جزو همین چیزا هستن
تلاش واسه خلق مجدد اون حس یا خاطره مساوی با گند زدن به کل اوناست که تازه اگه شانس بیاری از بین نبریشون و یا با یه چیز تف مال جایگزینشون نکنی
اونا خوب بودن و قشنگ شدن چون تو نااگاهانه به وجود آوردیشون در یک زمان وموندگار شدن واست
پس بهتره به جای چنگ زدن و انگول کردن یه سری چیزای قدیمی، حواست به همین الان باشه که فردا میتونه تبدیل شه به یه گذشته قشنگ و خوش حس و حال ...
آقا دمو دریاب که تنها چیزیه که تو دستاته ...

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

a favorite hobby 

یه سرگرمی وقتی‌ داره مرض می‌شه باید بذاریش کنار دیگه ...

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

مدهوشم کنید

من همان مجنون مست یاغی ام
روز و شب محتاج جام باقی ام
یک شب کنار زاهد و یک شب کنار ساقی ام
از باده مدهوشم کنید
در خرقه پنهان میکنم می را و کتمان میکنم
هی بشکنم پیمان و هی تجدید پیمان میکنم
پندم ای زاهد مده
پندم ای زاهد مده
با که گویم من نمی خواهم نصیحت بشنوم
آی مردم پنبه در گوشم کنید
دردی کشم دردی کشم
بار رفیقان میکشم
پر میکشم همچون همای
ای وای خاموشم کنید ای وای خاموشم کنید

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

damn fever

... تو اوج تب تنها چیزی که میطلبی دستای خنک و آرامش بخش مامانه !

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

سوتی

هاه هاه
چه جالب آدم همیشه تو موردهایی سوتی میده که از خودش مطمئن تره ...

me & cherie

یهو فهمیدم که چقدر از خودم دور افتاده بودم
درگیر مشکلات محیط، آدمای اطراف، دوستای جون جونی قدیم و جدید، کوهی از حرفها، دلخوریها، ملاحظات، توضیحات، انتظارات، سین جین شدنها و مهمتر از همه یه آسمون پر از ابر
شقایق دلم برات تنگ شده بود
همه چیز آرومه، تمام آزاردهنده ها الان یه گوشه دور افتاده و بی هیچ راه دررویی، دیگه بسه اهمیت دادن ها و کوتاه آمدن ها
خودمی و خودت
یه اتاق 15 متری سبز راه راه
یه نور ملایم با موزیک دلخواه
کلی کاغذ ابری و غیر ابری
نه چیزی قراره بدی و هیچ چیزی بگیری
یه دور نمای مه گرفته و اغوا گر
...
آره آره از مشکلات گریزی نیست ولی خوبه که هر از گاهی گذری به خودتو و عاشقانه هات داشته باشی حتی به قیمت دمی نادیده گرفتن مهم های اطرافت و ابدی نادیده گرفتن قضاوت های درست و نادرست...
خوش خرامان میروی ای جان جانان بی من مرو ....

never ever express urself

توضیح دادن یه حس و یا یه رفتار واسه اطرافیان اصولاً کار بی موردی هست!!!
اونی که بالغ باشه هیچ سعی در قضاوت و مو شکافی رفتار تو نمی کنه و تو بگی الف اون تا تهشو میخونه ...
اونی که دوست باشه تو رو همون جوری که هستی میشناسه و اگه لازم باشه خودش توضیح میخواد ...
اونی هم که مامان بابات هست هرجور گهی که باشی؛ بازم عزیزی ...
وای به وقتی که میزنه به سرت که یه رفتارو واسه یه کوچولو بزرگ نما توضیح بدی اون هم جهت حفظ احترام و حرمتی که ممکنه قایل بوده باشی ........
اون وقته که بازم باید درس بگیری که درسای گذشته که فکر میکنی بلدی رو فراموش میکنی به راحتی ...

زندگی آموزگار سختگریه دختر، سمبل کاری تو کارش نیست! تو این ماهها کلی تنبیه شدی و گوشه کلاس یه لنگه ایستادی با سطل آب رو سر، هنوز هم تنبلی تو کارته ... خوبه که به جای داشتن یه سری انتظارات از محیط پیرامون، از خودت انتظار بیشتری داشته باشی !

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

خسته ام مثه سگ، و غمگین مثه یه کوالا روی آخرین شاخه درخت ...

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

just a tool

کلاً وسیله چیز خوبیه حالا از هر مدلیش
ممکنه بعضی از مدلاش ذاتاً چیز مزخرفی باشن، اما مهم اینه که تورو به مقصد میرسونن ...
به این سوال معروف که میگه "آیا هدف وسیله رو توجیه میکنه ؟؟؟" هم کاری ندارم فعلاً
فقط اینکه یادم باشه، یادت باشه که حواست یغل در به وسایلی که سر راهت قرار میگرن باشه، اونا فقط وسیله هستن !!!
...

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

my clouds..

چقدر
هوای حوصله ام ابریست ....

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

tired

چقدر یه دفعه خسته شدم .... زیاد زیاد ...
هنوز کلی راه در پیشه و من تازه فهمیدم اولشم ...

ببین
یه هو دلم حوستو کرد، یکیو دیدم دقیقاً به همون گهی و شاید بدتر
اما این من، دیگه اون من نیستم
الان یه من جدید خسته ام، پس تیر خلاصو از راه نرسیده شلیک کردم
...
بله قربان! پیغام شما هم دریافت شد. مرسی! لطف کنید دفعه بعد، کمی ملایمتر پیغام رسانی کنین با توجه به شناختی که از من دارین!

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

eye to eye

در عجب بازیهای روزگارم

تو بازیهای تکراری جنگل
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
گهی شکار و گهی شکارچی
گهی فاعل و گهی مفعول
گهی آبی و گه آتش
و
دقیقاً لحظه ای که چشم دوختی به چشمای شکارت، یادآوری اون فضایی که شکار بودی به چشم شکارچیت، غمناکه!!! و مسئله اینه که با اینکه آگاهی باز هم بازیو ادامه میدی؛ آیا؟؟
...
آره داداش
چنین است رسم سرای درشت

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

my promises

این قدر این جمله به گوشم دلنواز بود که یهو موجی از اون بالا تا پایین جاری شد.
...
"شقایق حالا که تا نصفه نردبون بالا رفتی، تا آخرش برو دیگه. نکنه پشیمون کنی یا تصمیم بگیری برگردی پایین"

من هم میگم به روی جفت چشام ... شرمنده واسه این همه حمایت و این همه سهل انگاری و در جا زدن از جانب من!

حس غریبی میگه هنوز دیر نیست ...
زین پس ...

۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

to be frank ...

چقدر راحت و ساده میشه گاهی حرف دلتو بزنی!
اوهوم، همه چیز شاید خوب، دوست داشتنی و شاد باشه ولی اون ته دله راضی نیست ...
بدون حتی شروع کردن، قضاوت کردن یه نوع تعصبه
ولی وقتی، حتی با یه تلاش مختصر واسه کنار گذاشتن این تعصب شاید بی جا، ته دلت بهانه گیری میکنه، دلیلی نمیبینی که ناشادش کنی

نکنه باید ته دل و بیخیال شد تا خودش با روی دل کنار بیاد!!!!!!

شايد این هم سرمشق جدیده، ولی من الان دانش آموز خوبی نیستم، ولی ای ول آموزگار ...
و اما ...

به من گفتی تا که دل دریا کن
بند گیسو وا کن
ابر باران زا
شب
بوی دریا

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

my real discovery

آره، جالبه!
تجربه و شناخت به همراه جسارت حتماً راه گشاست .

و جالبتر از اون خوبی کمبود یکی از این سه تاست
گی گفته همیشه رسیدن به یه بن بست شکسته، شاید در پنهان یه باغ مخفی باشه ...