۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

Hug....

عجیب بود واسم که تا حالا این حسو باهم تجربه نکردیم
من سرمو بذارم رو شونت، چشامو فشار بدم روی هم ....
تو هم منو محکم بغل کنی و سفت فشار بدی....
غمگینم چون میدونم نمیشه
نه من این جوری هستم و نه تو اونجوری ...
شاید مشکل مدل اون خونی هستش که تو رگهای جفتمونه و نمیشه کاریش کرد ...
شاید هم دوتامون این مدلی راحت تر هستیم ...
به هر حال چاکریم با اینکه میدونم که نمی دونی و حتی شاید هم فکر نمیکنی به این جنبه اش ...
عجیب میفهممت ...
دلم هوای گریه داره ...

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

Hello ,it's me again

ساعت 10:30 فرودگاه امام
یک میز رو به یه پنجره یکپارچه رو به باند فرودگاه
یاد اون ایگور چی چی میفتم که رو به باند فرودگاه نشسته بود با یه ژست متفکرانه در حال نوشتن نتهای موسیقی
یه مسافر آروم و راحت
یه تیکه کیک پنیر و یه لیوان گنده قهوه
یه حس جدید که اسمشو نمیدونم چیه؛ یه حس که زاده کنار اومدن کلی حسهای قدیمی مثل دلتنگی ، نوستالژی ... و کلی چیزه دیگست، یه حسی از نوع آزادی که به این نتیجه رسیده نیازی نیست با حسهای غمزا (اصطلاح و حال کردین) مبارزه کرد؛ هستن واسه خودشون بدون اینکه غمگینم کنن شاید به عنوان یه حقیقت از زندگی تو ذهنم جا افتاده مثل اینکه غمگین نمیشم اگه زمستون خیلی سرد بشه یا تابستون خیلی گرم، شاید حتی بعضی وفتا غمگینم کنن ولی گذراهستن،
موندنو دوست دارم ولی واسه رفتن هم لحظه شماری میکنم، کلی هدف و آرزو دارم که واسشون قراره تلاش کنم ولی اگه بهشون هم نرسیدم قرار نیست خودزنی کنم یه گزینه دیگه جایگزین میشه، زندگی بدون دغدغه نیمشه فقط لازمه واسشون برنامه ریزی کرد و به اون سمت حرکت کرد اون وفقته که ....
عینک رو چشمامو دوست داره به طرز ابلهانه ای حس دانشمندی بهم میده D:
مخلص همگی دوستای قدیم و جدیدم هستم دوستایی که هم کلی غم تولید کردن و هم شادی، شاید اون غم های گذشته لازم بوده تا از غم های آینده جلوگیری بشه،
خلاصه به امید دیدار در پروازهای آینده
Cabin crew doors on position please ;)




۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

I Hate The End

کلی تلاش و ذوق واسه اینکه درست بشه، حالا که درست شد کوه غم یهو هوار شد
دلم بازیش گرفته، ازهمون اولش میدونستم از آخرش بدم میاد...........................
قدرت دیدن اون غم ته چشاشونو ندارم، ولی مثه اینکه رسم روزگار این جوریه و کاریش نمیشه کرد پس بهتره بهش الان فکر نکنم...

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

Shaghayegh

حرف خیلی قشنگی بهم زده شد ....
"شقایق یک وقت مرد نشی "
آره!! فکر کنم شدیداً گوشام نیاز به شنیدن این جمله داشت
داشت یه جورایی یادم میرفت که شقایقم، شقایق با کلی موی فرفری که فکر میکنه هر حلقه واسه خودش کلی فلسفه داره ...
شقایق با یه سری ظرافت که میدونه کجا باید نشون بده ...
شقایقی که دوست داره لوس باشه گاهی ...
شقایقی که دلش آرایش میخواد...
شقایقی با کلی دلپذیری و قدرت زنونه ...

اینا یه سری چیزایی بود که چه درست و یا غلط در مورد خودم همیشه فکر میکردم ولی مدتی میشه که هیچ جایی واسشون نذاشتم و در کل وجودشون یادم رفته بود
شاید مدتهاست که اون شقایقه پنهان شده وقتشه که برم یه سری بهش بزنم ....

* چه دسته گلی فرستادم واسه خودم یادم باشه یه کارت تبریک هم پست کنم D:

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

real man

خیلی تعجب کردم وقتی روی سنگش خوندم
"آرامگاه یک انسان واقعی"
دلم میخواست از نویسنده بپرسم، "ببخشید مگه شک داشتین؟؟"
تاکید رو یک سری حقایق یه نوع بی حرمتی به حساب میاد !
اون هم وقتی صاحب حقیقت کلی خاکی باشه ..............................

یادش به خیر !!!
دوست می دارم حس این شعرو وقتی زمزمه میکنم ...
یه حس قدیمی و شیرین مثل شیرینیه خاطره یه ظهر تابستون، اتاق خنک خونه مادربزرگه که به درگاهش هم یه پرده حصیری آویزونه با یه کاسه فالوده طالبی تگرگی، وقتیکه تو فقط 12 سالته...

صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه‌ی آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید
...
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو بیدار خواهم شد
و آن وقت حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید

"سهراب سپهری"

a clod

احساس بلاهت و پوچی به آدم دست میده وقتی یک نفر خیلی عزیز مشکل داره و تو هیچ غلطی نمیتونی براش بکنی ...
نه تنها کمکی از دستت بر نمیاد بلکه با هر کلمه که از دهنت در میاد برای همدردی، احساس بلاهتت بیشتر میشه ...
این درسته که همه مسئول رفتار و کردار خودشونن و هیچ کسی جز خود آدم واسه خودش مشکل درست نمیکنه ولی این حقیقته همه آدما اشتباه میکنن. فقط واسه بعضیا جریمش سنگین تره، هر کی ادعا میکنه اشتباه نکرده یا جرات نداره بگه این گندا رو من زدم یا .. اضافی میخوره !!!
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر، ولی به چه قیمتی آیا ....
شاید گاهی اوقات اگه یه کلوخ بی خاصیت بمونی خوشحال تر و یا حداقل راحت تر و سالم ترباشی ...
.
.
"کجای دلم بزارمت الان" ... )):