۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

قند فراوانم آرزوست................

دچار یک سری پارادوکس شدم ):
میدونم اگه هرعرشی رو می خوام باید واسش بجنگم. از طرف دیگه من و جنگ، اون هم الان، زهی خیال باطل..........
احساس میکنم که به جای اینکه به اصول بپردازم، دارم فرعیات رو می چسبم.
نمی تونم سیگنا لهای روح زندگی رو بگیرم . فرستنده هام روی یک موج دیگه تنظیم شدن و این ناامیدم می کنه.
شاید فکر میکنم که مثل مولانا شمسی باید باشه.......... و شاید این خودم هستم که باید جستجو کنم و کند و کاو ....

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آنکه یافت مینشود آنم آرزوست
گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست


Not Ready


" در دل من چیزی است
مثل یک بیشه ی نور
مثل خواب دم صبح
وچنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است که مرا می خواند" سهراب

ولی من آنچنان بی تابم که رمقی برام باقی نمونده که بخوام تا نوک کوه بروم. دلم میخواد مثل یک ساده لوح چشمامو رو هم بذارم و منتظر یک معجزه که میدونم اتفاق نمی افته، بشینم.
چه ساده من آلوده این حس شدم که همیشه در اطرافم از دور نظاره گرش بودم ..
و چقدر زود بزرگ شدم و باید اعتراف کنم که آمادگیشو ندارم ........................................
دلم یک حس صاف و ساده، روون و بی غل و غش میخواد تو دلم که الان نمیتونم پیداش کنم ولی می دونم که هست یا حداقل امیدوارم که باشه......................................
شاید هم فقط الان باید بخوابم..................


۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

Clumsy

امروز یک presentation ساده در حد 5 دقیقه رو اساس گند زدم. یعنی اساس خجالت وار ......................
بعدش آنچنان خود زنی کردم که واسه خودم عجیب بود. مثل این کلاس اولی ها که نمره 19.75 می گیرن و بعدش 1 ساعت زر می زنن.
خدایا مرا چه میشود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی کارایی میکنم که واسه خودم کاملاً یه ضد ارزشه. مثل تلاش مذبوحانه واسه نمره بالا گرفتن بدون درک درستی از محتوا !!!!!!!!!!

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

Sexology

بيلي كريستال :
زنان براي سكس به دليل نياز دارند ،‌ مردان فقط به جا !
آیا........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

All of Us

وقتی از کنار بقیه دانشجوها رد میشم و میبینم با سرعت در حال تایپ هستن و همزمان هم دارن با لبخندی با تمام وجود به صفحه مانیتور نگاه میکنن و زیر لب چیزایی میگن، میفهمم که دارن با یکی از عزیزانشون تو کشور خودشون حرف می زنن.
همیشه دیدن این صحنه، حس خوشایندی به من میده و باعث میشه که من هم ناخوداگاه لبخند بزنم.
خوشحالم که اکثرا سهمی نه برابر ولی هماهنگ در دلتنگی داریم واسه کسایی که دوسشون داریم و از ما دور هستن ........

* همین الان مامانم online شد. مطمئن هستم که من هم الان با اون لبخند مخصوص به مانیتورم نگاه میکنم و شروع میکنم به تایپ.... D:

۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

My Flicker

همیشه از کسی یا چیزی که ناراحتم میکنه، دوری میکنم و کاملاً نادیده میگیرم............
ولی این بار، بدون اینکه واقعاً بخوام دقیقاً رفتم تو دلش............ نمیدونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
جالبیش اینجاست که حالا اون چیز دیگه بعد از چند بار رودررویی، خیلی واسم عادی شده.......
دوست دارم این حالتو، اولش یه کم سخت بود ولی بعدش این قد حسم عادی و بی تفاوت شده مثل حسی که الان نسبت به این صندلی که روش نشتم دارم..................
گفته باشم این حسم دلیل نمیشه که بخوام متد اصلیمو عوض کنم چون حیفه این همه انرژی........ D:
بی خیالیو عشقه (;


۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه

To Mina

مینا:

امان از دست این جاه طلبی همیشگی
همیشه حس های خوبمو به امید حس های احتمالی بهتر از دست میدم .
دوباره همون قضیه "Same Mistake".

پیوست: چقدر امشب شاکیم!!!!!!! دمم گرم بابا .
ولی به قول آیدا :
وفا کنیم و ملا مت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن

Amoo Behnam

عمو بهنام، یادمه قبل از اومدنم داشتیم جوانب کارو بررسی میکردیم. بهم گفتی در کنار تمام چیزای خوب یه چیزه بد هم است......
و حالا بعد از سه ماه، نمیدونم یه دفعه این چیز بد از کجا پیداش شده. داره یواش یواش خودشو آفتابی میکنه. من هم خزیدنشو دارم میبینم، میفهمم و حس میکنم با لایه های مختلف وجودم. نگرانیم از این نیست که داره می یاد. نگرانیم از اینه که به جایی این که جولشو بگیرم دارم کمکش میکنم، شدم واسش مثل یک کاتالیزور ): ...... قسمت آگاه وجودم کاری از دستش برنمی آید.................
شاید همه اینها فقط یه توهمه. فردا که از خواب بیدارشم به بینم همه چیز در امن و امانه...................

۱۳۸۷ آبان ۲۲, چهارشنبه

So Awesome

چقدر عجیب. داشتم با حافظ خوش و بش می کردم. چی بهم گفت.......................

چرا نه در پی عزم دیار خود باشم / چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم / به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز محرمان سراپرده وصال شوم / ز بندگان خداوندگار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی / که روز واقعه پیش نگار خود باشم
ز دست بخت گران خواب و کار بی‌سامان / گرم بود گله‌ای رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود / دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ / وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم

آقای حافظ ببین اصلاًحوصله ندارم که بخوای تو هم گیر بدی، مگه نمیبینی خودت حال و احوال منو ............

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

Short Trip

فقط دو روز نبودم، ولی یک حس عجیب میگه بهم که یه عمر نبودم......................
کوهی از کار منتظر من نشستن :)

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

مهتاب

"مهتاب"
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
نيست يكدم شكند خواب به چشم كس و ليك
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم ميشكند
نگران با من استاده سحر
صبح ميخواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم بجان باخته را بلكه خبر
در جگر ليكن خاري
از ره اين سفرم مي شكند
نازك آراي تن ساق گلي
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا ! به برم مي شكند
دستها مي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به در كس آيد
در و ديوار بهم ريخته شان
بر سرم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
مانده پاي آبله از راه دراز
بر دم دهكده مردي تنهاكوله بارش بر دوش
دست او بر در ، مي گويد با خود
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
"نیما یوشیج"
اصلاً فکرشو هم نمیکردم که با شنیدن این شعر با صدای "سهیل نفیسی" این همه خاطره یکهو با هم هجوم بیارن. چه حسه غریب دلتنگ کننده ای. میدونم نمیشه گفت "ای دریغا!". ولی میخوام این تیکشو ایزوله کنم و حفظ کنم ........
"ری را صدا می آید امشب....................."