۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

Idle Type

گاهی اوقات فقط راه رفتن و فکر نکردن به کل چیزایی که باید فکر کرد بهترین عکس العمله ...
مشابه این که تمام 65535 پورتای سرورتو ببندی تا هیچ درخواستیو جواب ندی و سرورت در حالت Idle بمونه ...
آی حس آرامش بخشیه ...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

قاصدک

ناخوداگاه سراغ میلم رفتم تا مثل چند روز قبل واسه دفعه هزارم چکش کنم و یه دفعه یادم اومد تو که میدونی‌ نتیجه رو، واسه چی‌ هی‌ این کارو میکنی‌ و این شعر اومد تو ذهنم ...


قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما،‌ اما
گرد بام و در من
بی ثمر می‌گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو ، فریب قاصدک! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم، خردک شرری هست هنوز ؟ قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند .

اخوان ثالث

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

...

"وقتی‌ بابام مرد، مامانم شده بود کارش شب و روز گریه کردن که کاش خدا بچه هامو گرفته بود شوهرمو نمیگرفت ...من هم که بچه اول بودم وظیفه سروسامون دادن به اوضاع خونه و‌ رسیدگی کردن به بقیه فسقلیها در کنار کارای خودم افتاد رو دوشم
واسه مامان شدم شوهری که همخوابگی تو کارش نبود، واسه فسقلیا بابا ... و همیشه این سوال تو ذهنم موند که مامان چرا قوی نیست ... مگه مادر نمونه زنده صبرو استقامت نیست .....
حالا که خودم مادر ۲ تا بچه هستم وقتی‌ سعید مرد یه بار هم جلوی بچه‌ها بیطابی نکردم، که یه وقت اونا آب تو دلشون تکون نخوره ..."

و من غرق در شنیدن این جملات داشتم فکر میکردم که آره ...
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر *** آری شود ولی به خون جگر شود

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

I'm not that smart

قبول کن که یه جای کار میلنگید دیگه ...

واسه تو هیچ وقت هیچ لقمه‌ای حاضر آماده نبوده. همیشه واسه جبران یه سری نقصانهای طبیعی کلی‌ دست پنجه نرم کردی و جنگیدی... و با باز هم باید بکنی‌

نمیدونم که آیا همه همین شرایط رو دارن یا راحت تر چیزرو بدست می‌رن به نسبت داشته‌های طبیعیشون

به هر حال اگه یه چیزو بهم بدن و بگن مال تو بدون این که من کاری در خور اون مساله انجام داده باشم، باید بفهمم که یه جای کار میلنگه دیگه ...

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

Inputs

نمی دونم که چرا یه سری آدما فقط یه سری ورودیهاشون بازه و بقیه همه تعطیله ...
آیا بهتر نیست این فیلتر به جای ورودی قبل از خروجیها گذاشته باشه ...
از چیزای به ظاهر نچسب هم کلی نتیجه مثبت میشه حاصل کرد
دلگیر کننده است شنیدن دائم این سری جملات
" من حوصله فلان کار، فلان گروه آدم رو ندارم یا کلی چیز کوفتو دوست ندارم"
" من با فلان آدم معاشرت نمیکنم به هزار و یک علت ... "
این جوری فرصت کلی یاد گرفتنو از خودت میگری و همیشه خروجیهات ثابت میشه
امکان تعیین سطح روابط واسه همین موقع ها گذاشته شده. فکر کنم به جای بستن شیر فلکه اصلی از اون بالا یه سری صافی اون وسط مسطا کار گذاشته بشه
قرار نیست همه آدما مثل من فکر کنند، مثل من موسیقی گوش بدن، مثل من عکس العمل نشون بدن، مثل من لباس بپوشن، مثل من عاشق شن، مثل من محبت کنن، مثل من نادون باشن و یا ....
پس قبول کنم نسخه ای که واسه خودم میپیچم واسه بقیه کار نمیکنه ...
ببین دوست عزیزم، همیشه میگم که تعصب فرصت یاد گرفتن و زندگی کردنو از آدم میگره
و این قدر این تعصب موذی هست که اگه غافل بشی حتی رو کوچکترین و نا ملموس ترین چیزا اثر میذاره
ببین حتی رو این پست لعنتی !!!!

و حالا سوالی که مطرح میشه: اصلاً چه الزامی است به یاد گیری؟؟؟ آیا همه چیز همین جوری خوب و شاد نیست. مگه مهم این نیست که من راضی باشم !!!!!!!!! یا اینکه آقا ما اگه نخوایم چیزی یاد بگریم کیو باید ببینیم ؟؟؟!!!!! D: ;) :p
من همینجوری هستم تو تعصب یاد گیری و یاد دادنو بذار کنار، و لازم نمیدونم که تغییری بدم. حالیته !!! منو همونجوری که هستم ببین !

me & myself

اینو قبلاً ها یه جایی خونده بودم تا اینکه مجدداً چشمم خورد بهش
اون اول مثل یه ... شعر روان درمانه بود مثل بقیه شعارهایی که رو درو دیوار یا تو کتابا میشه پیدا کرد ولی الان با مرور یه سری مسائل مربوط به خودم ومحیط اطرافم میبینم که پر از بیراه هم نیست ...
" هر وضعیت ناهماهنگ، نشانه ناهماهنگی درون خود آدمی اشت.
اگر در باطن انسان، ذره ای وا کنش هیجانی نسبت به وضعیت ناهماهنگ وجود نداشته باشد، آن وضع برای ابد از سر راهش کنار می رود."
پس ببینیم که کار آدمی همواره با خویشتن است.

اووهوم به این رسیدم که کلید همه چیز تو اون دست کوفتیه خودته، , ولی خیلی کار داره تا اون ته مها صاف باشه و دل دریایی بشه ...
هر موقع یه چیز ناخوشایند برام پیش بیاد قبل از متهم کردن، قضاوت کردن، گیر دادن و هزارها چیز دیگه فقط به اون تو فکر کنم و ببینم چی به چیه ... این خیلی شروع خوبی میتونه باشه ...
جدیداً از انگول کردن خودم خوشم میاد چه کوفتیم و خودم خبر ندارم، وای وای .... D: ;)

۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

mad, mad and again mad

.... عجیب اینجاست که این حجم گنده هیچ راهی‌ به بیرون پیدا نمیکنه ....

فقط داره سنگینیشو تحمیل می‌کنه....

نمیدونم کلید قفسشون کجاست که هر چه زود تر اونا آزاد شن، و من هم خلاص !!!