۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

هیزم شکن

باید اسم خودمو بذارم شقایق تیشه به ریشه زن ... 

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

اون

و برای منی که همیشه سیاهی اش دستاویزی برای ملامت کردنش بود ...
 اکنون تبدیل به مکملی برای خاکستری وجودم شده ...

دلم براي باغچه ميسوزد

من از زماني که قلب خود را گم کرده است ميترسم
من از تصوير بيهودگي اين همه دست
و از تجسم بيگانگي اين همه صورت ميترسم
من مثل دانش آموزي
که درس هندسه اش را
ديوانه وار دوست مي دارد تنها هستم
و فکر ميکنم...
و فکر ميکنم...
و فکر ميکنم...
و قلب باغچه در زير آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهي ميشود.

۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

من الان اعتصاب کردم، گفته باشم ...