۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

چماق....

دیشب یاده اون صفت قدیمیم افتادم که اولین بار آیدا کشف کرد و اسمشو گذاشت "چماق".....
چماقی در من یه سیستم دفاعی هست که به طور ناخودآگاه فعال میشه مثل اون حشره ای که شبیه چوب خشک میشه که شکارچی ها پیداش نکنن، از نظر من یه دیوار شیشه ای که اجازه نمیده از محیط اطراف چیزی به داخل نفوذ کنه و من حداقل در ظاهر آسیب نبینم...
به این نتیجه رسیدم که این یک سال گذشته من اکثراً یه چماق واقعی بودم به جزبرخی اوقات که برای چماقی انرژی نداشتم یا اوقاتی که الکل از معجزاتش بی نصیب نمیذاشت ...
کاری به درست بودن یا غلط بودنش، منطقی بودن یا غیر منطقی بودنش ندارم، فقط میدونم قسمتی از شخصیت من هست و تصمیمی ندارم تلاشی در تقویت یا تضعیفش بکنم.
شاید دوستام دل خوشی نداشته باشن از این حالت، پس الز شرمنده ام اگه یه سال با یه چماق هم خونه بودی، اون جزوی از منه D:


۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

a necessity

آهای دختر
وقتی ماهیت تغییر رو درک کردی
لازم نیست مصرانه لا به لای آدما، مکانها، خوراکیها و ... دنبال نوشخوار گذشته باشی ....
اونا رو با همه قشنگیا و زشتیاشون بذار تو یه صندوقچه خاتم گوشه ذهنت، لازم هم نیست درشو قفل کنی
اونا خودشون شاید تا آخرین لحظه عمرت، تو زمانای مناسب یه خودی نشون میدن و دوباره خودشون بر میگردن تو صندوقچه
پس لزومی نداره یه لنگه بالا سر صندوقچه واستی و پال پال کنی هی بکشی بیرون تا همون حس های قبلیو مزه مزه کنی
الان شاید وقته آفریدن یه سری حس جدیده، یه چیزایی که قبلاً نداشتی یا اگه بوده مدلش فرق داشته
از مصالح گذشته خاطرات با جنس جدید بساز
اون وقته که حتی ضرورت تغییرو میبنی
...
اون وقته که یه نفس راحت میتونی بکشی !!
...

*گفته باشم که یادت باشه کباب کوبیده با نون سنگگ داغ خشخاشی، ریحون و گوجه جاش تو صندوقچه نیست و کلاً مستقل ازمکان و زمانه، اساس بزن تو رگ (; D:




۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

a monster living under my bed

.
.
.
Leave your lights on, you better leave your lights on

Cause there's a monster living under my bed
Whispering in my ear
There's an angel, with a hand on my head
She say I've got nothing to fear

There's a darkness living deep in my soul
I still got a purpose to serve
So let your light shine, deep into my home
God, don't let me lose my nerve
Lose my nerve
.
.
.

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

worth to try

یکی از عجیبترین ها بود....
طولانی و من خسته ،
پرش
عمیق، سرد، سیاه و بعد کم کم سیاهی به سبزی ....
یک سبز لجنی !!!
وقتی بالا اومدم چشمم آسمون ابری رو دید، دلم ابری تر شد.

* یه بار به یه دوست گفتم اگه بخوام بمیرم دوست دارم تو آب بمیرم، حالا مطمئنم قبل ازخفه شدن از ترس میمیرم D: