۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

سلام

تصمیم گرفتم که الان وقتشه افسارشو بکشم یه کم یواشتر بره یا حداقل یه کم واسته نفس بگیره ...
کلا این حلقه تمومی نداره و این مارپیچ من تموم بشو نیست ... میخوام یه مدتی بخزم واسه خودم و تیکه پاره های فکرمو مرتب ونشخوار کنم.
حالا که جبر جغرافییای داره زورشو میزنه میخوام بهش تن بدم ... الان باید سلانه سلانه به سمت اون نوره برم، حتی اگه قراره تندش کنم من زیر بار نمیرم!
میخوام یه مدت شاخکای از کار افتادمو به کار بندازم. یه مدت زیادی بازیگر بودم و میخوام الان تماشاگر باشم ... تا اینکه رول نقش اولمو شروع کنم به بازی ..............