۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

the damn gril in the mirror

دختر تو آینه چقدر یه دفعه غریبه زد!
با یه پیشونی گره خورده، کرمو دور چشمش مالید ، بعد یه تیکه پنبه رو محکم روش کشید و با اون چشم دیگش، نگاه عصبانیشو به من دوخت و بعد نیم نگاهی انداخت به پنبه سفید تو دستش که حالا دیگه سیاه بود ... حالا نوبت اون چشم دیگش بود ... آره محکمتر بکش ...

حقش بود همون جا هر چی دم دستم بود و به طرفش پرتاب میکردم ...

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

the borders

مرز بین خود سانسوری با خویشتن داری رو چی مشخص میکنه ؟؟؟؟؟

نگرانم که گرفتار اولی شده باشم !!
حالا بماند که دومی از یه سری زوایا زیر مجموعه ای از اولی شاید حساب بشه ! ولی اولی واسه من حکم فاجعه است و دومی گاهی لازم به اجرا...

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

sure that I am high now

ابر و بادو مه و خورشيد و فلك در كارند/ تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري

آفتابی به غایت سخاوتمند
کوهی پر قدرت و متواضع
هومن خیلی عزیز
یه کتری آب جوش کوچیک و جمع و جور
آرامش
صدای بی غل وغش یه پرنده

همه اون چیزایی بود که میتونست اشکو جمع کنه تو چشم آدم

مرسی ... من الان اون بالا بالاهام، رو ابرا ;)

۱۳۸۹ فروردین ۲, دوشنبه

our first meet

آره باید این کارو میکردم بلاخره !!!
دستتاتو محکم تو دستام گرفتم، نچندان دوستانه فشار دادم و خیلی مختصر گفتم "از دیدارتون خوشحال شدم"
شاید تنها راهی بود که مجبور شی که به ته چشمام زل بزنی. بهتر از اون زیر چشمی نگاه کردن ها بود، من هم زل زدم اون ته ته چشات;
نگاه سنگینت شاید از سنگینی دلت بود شاید هم ناشی از توهم من ...
حالا منو دیدی، دیدی اون قدر که شاید فکر میکردی و شاید واسه خودت ساخته بودی موجود عجیبی نیستم;
اگه به من بود ترجیح میدادم نبینم و نشناسم اما نشد ... قابل احترامی واسم چون خودش خیلی قابل احترام بود;
وسلام ...

I wonder ...


در عجبم که چرا عاشقانه های من اکثراً دچار نقصان هستن؟
یا اینکه نقصانی در من وجود هست، آیا !!!! ....

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

it seemed so far

امسال من سی ساله میشم ....

Excuse me, who r u!!!????

شاید فکر میکردم که بزرگ شدن یعنی به وجود نیامدن یه سری حس و حالات ، ولی بعدش کاشف به عمل اومد که بزرگ شدن واسه من یکی این معنی رو نمیده
شاید فکر میکردم که بزرگ شدن یعنی کنترل و مدیریت رو یه سری حالات و رفتارها
شاید هم فکر میکنم که بزرگ شدن یعنی آگاه بودن روی این حسها و حالات چه کنترل شده ویا کنترل نشده...
و حالا جدا از هر چی که فکر میکنم، اون منی که دور نشسته و داره منو نگاه میکنه چقدر به نظرش من جدید میام
نمیدونم که این تازگی به مذاقش خوش میاد یا نه ولی اون تعجبو دارم تو نگاش میبینم
خوبه که گاهی آدم کارایی کنه که فقط خودش کف کنه ....

let it be free

یه سری چیزا باید همینجوری دست نخورده باقی بمونن ...
حسهای خوب و خاطرات قدیمی خوب جزو همین چیزا هستن
تلاش واسه خلق مجدد اون حس یا خاطره مساوی با گند زدن به کل اوناست که تازه اگه شانس بیاری از بین نبریشون و یا با یه چیز تف مال جایگزینشون نکنی
اونا خوب بودن و قشنگ شدن چون تو نااگاهانه به وجود آوردیشون در یک زمان وموندگار شدن واست
پس بهتره به جای چنگ زدن و انگول کردن یه سری چیزای قدیمی، حواست به همین الان باشه که فردا میتونه تبدیل شه به یه گذشته قشنگ و خوش حس و حال ...
آقا دمو دریاب که تنها چیزیه که تو دستاته ...

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

a favorite hobby 

یه سرگرمی وقتی‌ داره مرض می‌شه باید بذاریش کنار دیگه ...

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

مدهوشم کنید

من همان مجنون مست یاغی ام
روز و شب محتاج جام باقی ام
یک شب کنار زاهد و یک شب کنار ساقی ام
از باده مدهوشم کنید
در خرقه پنهان میکنم می را و کتمان میکنم
هی بشکنم پیمان و هی تجدید پیمان میکنم
پندم ای زاهد مده
پندم ای زاهد مده
با که گویم من نمی خواهم نصیحت بشنوم
آی مردم پنبه در گوشم کنید
دردی کشم دردی کشم
بار رفیقان میکشم
پر میکشم همچون همای
ای وای خاموشم کنید ای وای خاموشم کنید

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

damn fever

... تو اوج تب تنها چیزی که میطلبی دستای خنک و آرامش بخش مامانه !