۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه

...

بیا تا قدر یک دیگر بدانیم/که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم
چو مومن آینه مومن یقین شد/چرا با آینه ما روگرانیم
کریمان جان فدای دوست کردند/سگی بگذار ما هم مردمانیم
فسون قل اعوذ و قل هو الله/چرا در عشق همدیگر نخوانیم
غرض ها تیره دارد دوستی را/غرض ها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم/چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد/همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن/که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن/رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا/به هستی متهم ما زین زبانیم

***
زمان کمی رو صرف شناختت کردم، یادمه زمانی اون وسطا بود، نه قبلش و نه بعدش...
عمق خوبیت خیلی زیاد بود، حتی او زمان وسط هم برای غرق شدن کفایت میکرد...
تصمیم دارم به هیچی فکر نکنم جز به اون زمان وسط ...
نبودنت رو هم میذارم به پای نبودن های بعد از اون زمان...
اوهوم... مدتیه که دیگه نیستی، شاید سالهاست ولی الان اینقدر پررنگی که فقط کافیه چشامو رو هم بذارم وحرف زدنتو بشنوم..
ببخش که از زندگیم خارج بودی ولی شاید آگاهانه بوده و هردو بی تقصیر...
مینا الان زنگ زد و من حتی نمیدونستم چی باید بگم! و آیا اصلاً لازمه من حرفی بزنم؟ شاید مینا تو تنها کسی باشی که بفهمی اون ماهیت وجودی من و اونو و حس الان منو
میخوام الان دیگه سکوت کنم وفکر کنم نیستی مثل همه این سالها که نبودی،
سکوت تنها چیزی که شاید شایستگی داشته باشه...
فقط چه کنم با اون سر فرفری سفید و پربار ... عمو، مشکربانیت اینجاست .......
چه کنم با این همه دوری...
چه کنم با این چرخ گردون..
چرا امروز این قدر سرده!


۴ نظر:

ناشناس گفت...

گرانبهاترين چيز برای انسان زندگی است و آن فقط يك بار داده می‌شود، پس بايد آن را چنان گذراند كه سال‌های به هدر رفته عمر موجب عذاب دردناك نگردد، تا گذشته خوار و سفله بر پيشانی ما داغ رسوايی نزند، تا به هنگام بدرود زندگی بتوان گفت:

سراسر زندگی و همه نيروهايم وقف زيباترين پديده‌های جهان، وقف "عشق به انسان‌ها" شده بود، پس بايد شتافت، زندگی كرد، چه يك بيماری بی‌معنی يا يك تصادف غم‌انگيز می‌تواند رشته آن را بگسلد.

Shaghayegh گفت...

میخوام با اجازه یه اصلاحیه بزنم:
سراسر زندگی و همه نيروهايم وقف زيباترين پديده‌های جهان، وقف "عشق به زندگی و ادراک حقایق کوچک و به ظاهر ساده" شده بود، پس بايد شتافت، زندگی كرد، چه يك بيماری بی‌معنی يا يك تصادف غم‌انگيز و یاحتی نارضایتی دائمی می‌تواند رشته آن را بگسلد.

ناشناس گفت...

....نارضایتی دائمی ، و یا یک مافوق رضایت که چون نمیدونی چه جوری باید باهاش تا کنی می اندازیش دور ، می‌تواند رشته آن را بگسلد.

ناشناس گفت...

گاهي پايان دنيا درست زماني كه خيليها دارند زندگي مي كنند در قلب آدم اتفاق مي افتد. " او " كه رفته بود و من كه فكر مي كردم ديگر نخواهد آمد ، هر روز پايان را مي چشيدم. چشمهام درد مي گرفت كه چرا دنيا هنوز زيبايي دارد و او نيست كه من بتوانم زيبايي ها را بخواهم. قصه ي رفتن ها هميشه آدم را به سرما مي اندازد.