۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

Visit

یک مامان بابای هیجان زده رو میبینی که یک ریز ازت سوال میپرسن و نمی دونن شادیشونو چه جوری نشون بدن.
آلبوم شخصی طلیعه که مربوط به ثبت خاطرات فراموش نشدنی هست رو ورق می زنی و عکس خودتو به طرز غیر منتظره به عنوان بخشی از اون خاطرات خوب میبینی .
با صبا کلی پچ پچ میکنی.
با موشی میری و تو پارک امین قدم میزنی.
زیر آفتاب زمستونی تنها پیاده روهای کوهسنگی رو متر میکنی.
با شهرام کل کل میکنی سر چیزهای بیخود.
با آیدا میری شیطونی و تفریح.
میری خونه غزل تو چراغچی3 .
یواشکی با مهران از یک سوراخ در، حیاط یک خونه رو تو خیابون ابوسعید دید میزنی.
کلی خاطرات یک هو پر رنگ میشه.
با شنیدن یک سری چیزا احساس بلاهت میکنی و مثل همیشه میگی ای دل غافل.
جای خالی مینا و میترا رو لمس میکنی.
و خیلی و خیلی وقتهای دیگه ...
اون وقته که حق داری با یک حس عجیب، هزاران هزار مایل اون ور تر از خواب بیدار شی و منتظر بشی که یه جفت چشم آبی بهت نگاه کنه و بگه "شما یک کم بیشتر بخواب"!

الان دارم به طرز محسوسی عوض شدن فصلهای زندگیمو حس میکنم و خودم برای ایجاد هماهنگی آگاهانه دارم همراهیش میکنم. من در این لحظه تو بخش اول یک فصل جدید سیر میکنم !!!!

۳ نظر:

Unknown گفت...

........

Talieh گفت...

agha manam too fasle jadid bazi..

Talieh گفت...

https://www.blogger.com/comment.g?blogID=8501939234322739455&postID=1215367930115612715&page=1