۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

قند فراوانم آرزوست................

دچار یک سری پارادوکس شدم ):
میدونم اگه هرعرشی رو می خوام باید واسش بجنگم. از طرف دیگه من و جنگ، اون هم الان، زهی خیال باطل..........
احساس میکنم که به جای اینکه به اصول بپردازم، دارم فرعیات رو می چسبم.
نمی تونم سیگنا لهای روح زندگی رو بگیرم . فرستنده هام روی یک موج دیگه تنظیم شدن و این ناامیدم می کنه.
شاید فکر میکنم که مثل مولانا شمسی باید باشه.......... و شاید این خودم هستم که باید جستجو کنم و کند و کاو ....

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آنکه یافت مینشود آنم آرزوست
گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست


۱ نظر:

Unknown گفت...

i exactly feel what you mentioned .....
its just the matter of time , i think ,
Things will get clear , when new blurry question, are on the way ...

I wont call this waiting for clearance , "hope" , I just call it the life procedure .....

I need to take a deep sleep tooooo....