۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

مهتاب

"مهتاب"
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
نيست يكدم شكند خواب به چشم كس و ليك
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم ميشكند
نگران با من استاده سحر
صبح ميخواهد از من
كز مبارك دم او آورم اين قوم بجان باخته را بلكه خبر
در جگر ليكن خاري
از ره اين سفرم مي شكند
نازك آراي تن ساق گلي
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
اي دريغا ! به برم مي شكند
دستها مي سايم
تا دري بگشايم
بر عبث مي پايم
كه به در كس آيد
در و ديوار بهم ريخته شان
بر سرم مي شكند
مي تراود مهتاب
مي درخشد شبتاب
مانده پاي آبله از راه دراز
بر دم دهكده مردي تنهاكوله بارش بر دوش
دست او بر در ، مي گويد با خود
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم مي شكند
"نیما یوشیج"
اصلاً فکرشو هم نمیکردم که با شنیدن این شعر با صدای "سهیل نفیسی" این همه خاطره یکهو با هم هجوم بیارن. چه حسه غریب دلتنگ کننده ای. میدونم نمیشه گفت "ای دریغا!". ولی میخوام این تیکشو ایزوله کنم و حفظ کنم ........
"ری را صدا می آید امشب....................."

هیچ نظری موجود نیست: