۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

Not Ready


" در دل من چیزی است
مثل یک بیشه ی نور
مثل خواب دم صبح
وچنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است که مرا می خواند" سهراب

ولی من آنچنان بی تابم که رمقی برام باقی نمونده که بخوام تا نوک کوه بروم. دلم میخواد مثل یک ساده لوح چشمامو رو هم بذارم و منتظر یک معجزه که میدونم اتفاق نمی افته، بشینم.
چه ساده من آلوده این حس شدم که همیشه در اطرافم از دور نظاره گرش بودم ..
و چقدر زود بزرگ شدم و باید اعتراف کنم که آمادگیشو ندارم ........................................
دلم یک حس صاف و ساده، روون و بی غل و غش میخواد تو دلم که الان نمیتونم پیداش کنم ولی می دونم که هست یا حداقل امیدوارم که باشه......................................
شاید هم فقط الان باید بخوابم..................


هیچ نظری موجود نیست: