۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

Fool, if u think it would be finish

عجیبه واسم که ما آدما یادمون میره که موقعیت امروزمون، گاه همون آرزوی دیروزمون بوده...........
پس چرا همیشه شاکی هستیم، به این باور رسیدم که از ساعاتم حداکثراستفاده رو بکنم و فقط تا نوک دماغمو نبینم. اینو مطمئن هستم درهر کجا، در هر موقعیت و در هر سن که باشم گریزی از مشکلات نیست. پس دلم نمی خواد هر پله که حرکت میکنم حالا چه به بالا یا به پایین، حسرت پله قبلیو بخورم.
پتی یاد بگیر که آگاه باشی نسبت به اطرافت و با افقی گسترده قدر تک تک لحظاتو بدونی که شاید آینده ای سختتر در پیش رو داشته باشی..

و من الان پشیمونم که اون 2 سالی که در پارک علمی فنآوری بودم و چه همه اوقات خوشی که میتونستم داشته باشمو به خودم حروم کردم و اجازه دادم که یه سری مشکلات ابلهانه افق نگاهمو تنگ کنه. "ایمان" یادته که من میرفتم رو چمنای پارک کنار شرکت ظهرها میخوابیدم و تو نگهبانی میدادی که کسی نیاد و هم زمان پرچونگی میکردی (; .. چقدر نقشه کشیدیم که بعدازظهر ها تو همون پارک والیبال بزنیم و همیشه در حد همون نقشه باقی موند......... خوبه که حداقل چند تا خاطره شیرینو دارم........... D:

و من الان خوشحالم از داشتن این اتاق 15 متری که توش هستم. اونو خونه خودم حس میکنم، حتی اگر یک مشق گنده رو باید تحویل بدم و هنوز هیچ کارش رو هم انجام ندادم، سرخوشیمو تهدید کنه )):

۱ نظر:

ناشناس گفت...

delam gereft :(