۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

هو الباقی

از بس با این ترکهای خسته چایی خور، حشر و نشر داشتم که معتاد شدم
یک لیوان در ابعاد لیوان چایی خانم غوله، چپه شدنش رو لپ تاپم همانا و سوختن بچه ام همانا ...
من هم با اون عادت همیشگی وابستگی به اشیا ..... حس از دست دادن بچه ام رو دارم، بماند که تا چند سال قبل حکم شرکیمو رو داشت ولی به علت عدم هم خوابگی مثل بچه ام شد. اون قد که این حس واسه اطرافیانم هم القا شد، طوری که سعید جدی میپرسه مجلس ختم کی هست؟؟
بماند که یه سری از دوستان هم کم لطفی نکردن و اسم بچه رو لگن گذاشته بودن و کلی ابراز خشنودی کردن از سوختنش (به یاد داستان موبایل قدیمی یکی از دوستان که شخصاً از دزدیده شدنش کلی شادی کردم، به این میگن کارما )..
الناز و پوریای عزیز از همدردی و همیاری صمیمانتون کمال تشکر رو دارم باشه که تو شادی هاتون جبران کنم

۱ نظر:

. گفت...

خواهش می کنم. بقای عمر بعدی باشه!