۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

Hello ,it's me again

ساعت 10:30 فرودگاه امام
یک میز رو به یه پنجره یکپارچه رو به باند فرودگاه
یاد اون ایگور چی چی میفتم که رو به باند فرودگاه نشسته بود با یه ژست متفکرانه در حال نوشتن نتهای موسیقی
یه مسافر آروم و راحت
یه تیکه کیک پنیر و یه لیوان گنده قهوه
یه حس جدید که اسمشو نمیدونم چیه؛ یه حس که زاده کنار اومدن کلی حسهای قدیمی مثل دلتنگی ، نوستالژی ... و کلی چیزه دیگست، یه حسی از نوع آزادی که به این نتیجه رسیده نیازی نیست با حسهای غمزا (اصطلاح و حال کردین) مبارزه کرد؛ هستن واسه خودشون بدون اینکه غمگینم کنن شاید به عنوان یه حقیقت از زندگی تو ذهنم جا افتاده مثل اینکه غمگین نمیشم اگه زمستون خیلی سرد بشه یا تابستون خیلی گرم، شاید حتی بعضی وفتا غمگینم کنن ولی گذراهستن،
موندنو دوست دارم ولی واسه رفتن هم لحظه شماری میکنم، کلی هدف و آرزو دارم که واسشون قراره تلاش کنم ولی اگه بهشون هم نرسیدم قرار نیست خودزنی کنم یه گزینه دیگه جایگزین میشه، زندگی بدون دغدغه نیمشه فقط لازمه واسشون برنامه ریزی کرد و به اون سمت حرکت کرد اون وفقته که ....
عینک رو چشمامو دوست داره به طرز ابلهانه ای حس دانشمندی بهم میده D:
مخلص همگی دوستای قدیم و جدیدم هستم دوستایی که هم کلی غم تولید کردن و هم شادی، شاید اون غم های گذشته لازم بوده تا از غم های آینده جلوگیری بشه،
خلاصه به امید دیدار در پروازهای آینده
Cabin crew doors on position please ;)




۴ نظر:

Talieh گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Talieh گفت...

khob pas eynakoo ro zadi o be bandoo foroodga khire shodio be ahdaf o barnamehaye ayandat fek kardio ye zang ham zadi mellat ro surpris kardi ke dari mirio...be salamat. delam barat tang mishe.

Laleh گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Laleh گفت...

خوش اومدی دخملو*: