شاید فکر میکردم که بزرگ شدن یعنی به وجود نیامدن یه سری حس و حالات ، ولی بعدش کاشف به عمل اومد که بزرگ شدن واسه من یکی این معنی رو نمیده
شاید فکر میکردم که بزرگ شدن یعنی کنترل و مدیریت رو یه سری حالات و رفتارها
شاید هم فکر میکنم که بزرگ شدن یعنی آگاه بودن روی این حسها و حالات چه کنترل شده ویا کنترل نشده...
و حالا جدا از هر چی که فکر میکنم، اون منی که دور نشسته و داره منو نگاه میکنه چقدر به نظرش من جدید میام
نمیدونم که این تازگی به مذاقش خوش میاد یا نه ولی اون تعجبو دارم تو نگاش میبینم
خوبه که گاهی آدم کارایی کنه که فقط خودش کف کنه ....
شاید فکر میکردم که بزرگ شدن یعنی کنترل و مدیریت رو یه سری حالات و رفتارها
شاید هم فکر میکنم که بزرگ شدن یعنی آگاه بودن روی این حسها و حالات چه کنترل شده ویا کنترل نشده...
و حالا جدا از هر چی که فکر میکنم، اون منی که دور نشسته و داره منو نگاه میکنه چقدر به نظرش من جدید میام
نمیدونم که این تازگی به مذاقش خوش میاد یا نه ولی اون تعجبو دارم تو نگاش میبینم
خوبه که گاهی آدم کارایی کنه که فقط خودش کف کنه ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر