قدرت کنترل مسائلی که در زندگی روزمره من پیش میاد و تاثیرشون روی روان من، جدا از سادگی یا پیچیدگی هاشون، نشون میده که شاید بر خلاف ظاهر امر چقدر من با پختگی فاصله دارم ........
علل زیادی میتونه دخیل باشه تو این میون، ولی ازیه دونش مطمئنم و اون اینکه همیشه تو ذهنم، من باید یا رومی روم باشم یا زنگی زنگ،چیزی اون وسطا واسم تعریف نشده و همیشه این کارمو دوچندان سخت کرده. در دنیای واقعی بیرون، من بدون شک یه چیزی همون وسطام ولی اون چیزی که مجموع حسها و حالات منو میسازه (خوشبختانه/ بدبختانه) ذهنیات من هست !
نیاز دارم به تعلیم و تربیت و یه مربی سخت گیر
خیلی بخوام ایده آل نگاه کنم باید بگم خود زندگی بهترین مربی هست
ولی میخوام یک درجه تخفیف بدم، چون اون مربی جای چوبش همیشه میمونه
چوبی میخوام که دردش یادم نره ولی جاش نمونه. ...
اگه دردش یادم بمونه هر دفعه بخوام اشتباه کنم شاید تلنگری بهم زده بشه ولی جاش وقتی بمونه دلسردم میکنه ؟!
تو همین جایگاه رسماً اعتراف میکنم که نمیدونم اشتباه کردم یا نه. یا اینکه کدوم قسمتش بیراه بود ولی هر چی که هست برام رضایت بخش نیست
و این حداقل انتظاریه که از خودم میتونم داشته باشم که تو این جایگاه خوداگاهی باید جزو ضروریات باشه و این جور که بوش میاد من به شدت دارم ضعیف عمل میکنم
شاید خسته ام
شاید هم باید مثل یه خرس قهوه ای تمام زمستونو بخوابم و اون وقت چشامو به امید بهار باز کنم !!!!
۲ نظر:
یه موقع هایی هم باید سپردش به دست زمان،هر چقدر بیشتر بخوای و تلاش کنی نتیجه عکس داره
مطمئن باش اون رضایت هم به وقت خودش بر می گرده *:
خرسای قطبی میخوابند تا سرمای زمستونو از سر بگذروننداگر بهار را باور داریم کلک اونا بسیار هنر مندانست
ارسال یک نظر