۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه

!!!!

من الان متوجه شدم که مدتها ست در حموم آواز نخوندم !!!!!!!
چرا دقیقاً؟؟؟؟؟؟؟؟

من جدیداً متوجه شدم که پر حرف شدم اون هم در راستای مسایل شخصی با غریبه ها !!!!!!!
چرا دقیقاً؟؟؟؟؟؟؟؟

یه سری چیزای دیگه هم متوجه شدم که الان یادم نیست یا اگه هم هست بعداً اعتراف میکنم.

۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

هیهات

یه جایی کارم به شدت میلنگه ...
با اینکه ظاهراً خیلی مشتاقم ولی طبیعت منو نمی طلبه !!!!
اما من به تلاش ادامه میدم تا روم کم شه در نهایت :)

negative aspect

چند وقت پیش یه جایی خوندم افرادی که در شبکه های اجتماعی اینترتی اکثر اوقات چیزای منفی و ناامید کننده در مورد خودشون و حالاتشون پست میکینند تاثیر کاملاً منفی در دراز مدت در ذهن دوستان خودشون ایجاد میکنن
و این مسئله کاملا در زندگی جاری من حتی صحت داره، این سناریو زیر رو مرور کنیم:
شقایق به شخصه خیلی بچه دوست نیست و در حد یکی دو ساعت میتونه تحمل کنه فقط. حالا یکی هست که هر روز به شقایق میگه
فلان بچه رو تو سوپر مارکت میتونستم اینقد بزنم که صداش در نیاد دیگه ...
به یه پچه تو اتوبوس اینقدر چش قره رفتم که جاشو به من بده...
این بچه تو تبلیغ چسب به جای اینکه اسباب بازی شکستشو بچسبونه باباهه، باید این قدر بزندش که دیگه جرات نکنه بندازه اسباب بازیشو که بشکنه و گریه اش در بیاد .. !!!!
خلاصه این داستان قتل و عام بچه ها تا جایی ادامه پیدا کرده که شقایق دیگه نمی تونه خیلی رو این طرف حساب کنه و حتی یه مدت نمیتونست تو اتاق باهاش بمونه ...

حالا سوالی که در ذهن من ایجاد میشه اینه که ایا web logg ها شبکه اجتماعی محسوب میشن ؟!!!
اگه جواب مثبت هست، شرمنده اخلاق ورزشکاریتون، اینجا دقدقه/ دغدغه های شخصی شقایق مطرح میشه پس کسایی بخونن که همیشه جنس دغدغهها رو میفهمن و در رفع دغدغه ها همیار و همیاور بودن.

۱۳۹۰ بهمن ۲۳, یکشنبه

My worst and best

مرگ ..
بزرگترین ترس و درد من در زندگیه ...
و مرگ
زودهنگام خودم بهترین پاداش من از زندگی ...

۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

Man I feel Like a woman

با تمام رجز خونی هام، هارتو پورتم و ادعای روشن فکریهام،
من یه زنم، یه زن عادی ...

I have been missing you

این رو واسه تو نوشتم که امروز روز تولدته و جای خالیت به شدت حس میشه ...
در این مدت دوستی که یک دهه تقریباً ازش میگذره همیشه شاهد سفسطه بافیهای (بی اساس /با اساس) و اون تجزیه تحلیل های کشندت در مورد وقایع اطراف بودم.
ناغافل از اینکه خودم روزی قربانیه یه دو نه از اونا میشم ...

به جفتک پرونیهات، اعتقاد به اون فلسفه های کلیشه ای و منسوخ ادامه بده و شک نکن که همه اینها ذره ای از دوست داشتنمو به تو کم نمیکنه p :D: حتی اگه از حربه نادیده گرفتن و پاک کردن کل صورت مسئله استفاده کنی !!!

من از خیلی دورها، با یه غم کوچیک دائم، با خودم میگم کاش تعصبت به زندگی کم تر و دلت دریایی تر بود ... به امید اون روزی که اون (ذره بین/عینک) تو بذاری زمین و از جستجوی این که چی درسته و چی غلطه و یا کی درسته و یا غلط خسته بشی و بدونی که جایگاهت مهمتر از اونی هست که حتی تصور کنی ....... تولدت مبارک .... امروزو به خاطر تولدت به آهنگهای افغانی که با هم میخوندیم گوش میدم ........................ دیل من دونیا را شیناختی دیل من ..............


۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

بدون شرح

لاله که مرد پشت مامان زهرا خم شد ...
ابراهیم که مرد پشت عمو مهدی هم خم شد ..
بعدش نوبت سعید شد که پشت عمه جان رو خم کنه ...
...
الان کسی نمرده اما پشت من هم خم شده !


۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

درود بر جناب رازی

کنار ریل قطار واستادی، بلیط هم تو دستت ظاهراً هم کلی واست آب خورده، همه هم به صورت دیوونه وار در حال سوار شدن و قطار هم در آستانه حرکت ... و بعد تویی که با یه لبخند و دست تکون دادن هزاران صورت غریبه رو بدرقه میکنی ...


۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

Stop it

هیچ دلیلی برای اثبات این نظریه پیدا نمی کنم
"نابرده رنج گنج ميسر نمي شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد!"
بیشتر به نظرم یه توجیه میاد که احتمالا توسط اولین نیکان انسانها، اون گروهی که از یه سری استعدادهای ذاتی و اکتسابی محروم بودن و برای رسیدن به هر چیزی ماتحت مبارکشونو پاره میکردن، به وجود اومده.
و حالا این توجیه سینه به سینه چرخیده تا به این صورت الان و به یه باور عمومی رسیده.
جالبی قضیه واسه من اینه که تا اون حد این باور مقبول شده توسط افراد که اگر یه نفر به اتکا استعدادهاش خصوصاٌ اکتسابی ها به یه موفقیت برسه با دید انتقادی مواجه میشه ...!
دوست عزیز هیچ دلیلی نداره اگه من و تو واسه هر موفقیتی کلی جون بکنیم بقیه هم باید همین کارو بکنن.
آره این عدالت ممکنه نباشه ولی یکی از قوانین بقا است ....

* این نوشته فقط یه نظر شخصیه!

۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

سلام

تصمیم گرفتم که الان وقتشه افسارشو بکشم یه کم یواشتر بره یا حداقل یه کم واسته نفس بگیره ...
کلا این حلقه تمومی نداره و این مارپیچ من تموم بشو نیست ... میخوام یه مدتی بخزم واسه خودم و تیکه پاره های فکرمو مرتب ونشخوار کنم.
حالا که جبر جغرافییای داره زورشو میزنه میخوام بهش تن بدم ... الان باید سلانه سلانه به سمت اون نوره برم، حتی اگه قراره تندش کنم من زیر بار نمیرم!
میخوام یه مدت شاخکای از کار افتادمو به کار بندازم. یه مدت زیادی بازیگر بودم و میخوام الان تماشاگر باشم ... تا اینکه رول نقش اولمو شروع کنم به بازی ..............