خلقی دیدم !
ترسان و گریزان !
پیش رفتم
مرا ترسانیدند ؛ و بیم کردند که :
- زنهار ! اژدهایی ظاهر شده است !
که عالمی را یک لقمه میکند !!
هیچ باک نداشتم .
پیش تر رفتم . دری دیدم از آهن .
پهنا و درازای آن در صفت نگنجد .
فرو بسته
برو قفل نهاده ! پانصد من !
گفت : در اینجاست ؛ آن اژدهای هفت سر !!
زنهار ! گرد این در مگرد !
مرا غیرت و حمیت بجنبید
بزدم و قفل را در هم شکستم . در آمدم
کرمی دیدم!!!!
زیرش نهادم و فرو مالیدم در زیر پای
و بکشتم .
شمس تبریزی
ترسان و گریزان !
پیش رفتم
مرا ترسانیدند ؛ و بیم کردند که :
- زنهار ! اژدهایی ظاهر شده است !
که عالمی را یک لقمه میکند !!
هیچ باک نداشتم .
پیش تر رفتم . دری دیدم از آهن .
پهنا و درازای آن در صفت نگنجد .
فرو بسته
برو قفل نهاده ! پانصد من !
گفت : در اینجاست ؛ آن اژدهای هفت سر !!
زنهار ! گرد این در مگرد !
مرا غیرت و حمیت بجنبید
بزدم و قفل را در هم شکستم . در آمدم
کرمی دیدم!!!!
زیرش نهادم و فرو مالیدم در زیر پای
و بکشتم .
شمس تبریزی
۳ نظر:
ها والا!!
نوازش های پر خواهش بار دیگر نوشت...
گوش کن در پس کوچه اعتراض ها را با گلوله معامله میکنند
آپم [گل]
عجب حکایتی !!! قضیه تابو هاست فکر کنم !
ارسال یک نظر