یک سال گذشت به سرعت برق، این قدر زود که حتی فکر می کنم که به یک پلک زدن هم نرسید!
یک سالی که کلی چیزهایی رو فهمیدم که تو 28 سال قبلش، سر جمع، نفهمیده بودم خصوصاً قسمت کیفی قضیه رو
فهمیدم مامان و بابا یعنی چی! شهرام یعنی چی!
عصرای جمعه خونه مامان زهرا با لادن و بروبکس پلاس بودن یعنی چی!
خونه یعنی چی!
آیدا، طلیعه، صبا و موشی ... یعنی چی!
گلبرگ 2 با مینا، میترا و غزل و امین یعنی چی!
معنی پیاده روهای کوهسنگی رو درک کردم
جمله "شقایق سالادتوجدا درست کردم و پیازش کمتره" رو درک کردم با سلول هام ...
ابراهیمو مرور کردم ...
النازو فهمیدم ...
فهمیدم هوای ترو تازه رو، فراوونی لاله و نرگس و صدای بلبل و آخرش سکوت رو ....
فهمیدم یه آدمایی پیدا میشن که حتی به مگسای تو هوا احترام میذارن، پرندهایی هستن که اگه حتی پخ بکنیشون فکر میکنن داری صداشون میزنی.....
فهمیدم علم همراه با ثروت بهتره ...
فهمیدم در کسری از زمان میشه یه ارزشو ضد ارزش کرد ...
فهمیدم رندی خیلی هم خوبه اگه در برابر یه رند استفاده شه ...
فهمیدم تعصب فرصت یاد گرفتنو میگره .....
فهمیدم از خودت هم شاید مهمتر باشه بعضی وقتا یه چیزایی...
فهمیدم دوست خوب واقعی داشتن چه حسیه ....
فهمیدم دوست خوب مثل خونواده می مونه ....
فهمیدم که چقدر کلاً دیر میفهمم
فهمیدم که این دیر فهمی چقدر به ضرر خودم و اطرافیانم شده .. P:
آخرش اینه هم که شاید فکر کردم که فهمیدم کلاً (;
این قافله عمر عجب می گذرد /دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری/ پیش آر پیاله را که شب می گذرد
۴ نظر:
ایول! چه جشن تولد باشکوهی گرفتی برای خودت. خوشمان آمد
قربونت برم که انقدر چیز! فهمیدی....
:x
behtarin chizaro famidi!!!!!!
ارسال یک نظر