با یک دوست در مورد مطلبی گپ میزدم که متاسفانه ناتموم موند.....
مسئله ای که خارج از چهارچوب ذهنی فرد هست به جای تعبیر و تفسیر به یک مفهوم قابل درک در اون قالب فکری، شاید بهترباشه که به حال خودش رها بشه تا زمان درست که ذهن رشد لازمو واسه درک موضوع پیدا کنه.
این جوری شاید بشه جلوی یک سری پیش داوری، قضاوت و تعصبات نابجا رو گرفت ...
شاید زمان مناسب وقتی باشه که از طریق یک تجربه شخصی پرده ها واست کنار زده بشه و بتونی با ذهنی باز مسئله رو ببینی ....
اما یک سوال پیش میاد که اگه اون فرصت تجربه پیدا نشه، رها کردن مسئله به معنی پاک کردن صورت مسئله نخواهد بود؟؟؟؟؟؟؟
مسئله ای که خارج از چهارچوب ذهنی فرد هست به جای تعبیر و تفسیر به یک مفهوم قابل درک در اون قالب فکری، شاید بهترباشه که به حال خودش رها بشه تا زمان درست که ذهن رشد لازمو واسه درک موضوع پیدا کنه.
این جوری شاید بشه جلوی یک سری پیش داوری، قضاوت و تعصبات نابجا رو گرفت ...
شاید زمان مناسب وقتی باشه که از طریق یک تجربه شخصی پرده ها واست کنار زده بشه و بتونی با ذهنی باز مسئله رو ببینی ....
اما یک سوال پیش میاد که اگه اون فرصت تجربه پیدا نشه، رها کردن مسئله به معنی پاک کردن صورت مسئله نخواهد بود؟؟؟؟؟؟؟
۵ نظر:
تعبیر و تفسیر انسان در هر زمانی قابل تردید است حتی وقتی چیزی رو تجربه میکنه و تجربه به معنای شناخت نیست
فرض کن میخوای درک کنی که چرا این دهقان از خوابیدن با گوسفندش لذت میبره، من شهرنشین به تحلیلهای زیر متوسل خواهم شد:
1- کمبود زن در محدوده زندگی آقای دهقان.
2- سطح شعور جنسی رشد نیافته آقای دهقان.
3- آناتومی گوسفند اونقدرها هم بد نیست.
4- ...
درنهایت، تلاش تو منجر به درک لذت خوابیدن با گوسفند نمیشه؛ در شق خودبزرگبینانه یک یا چند تا از تحلیلهامو باور میکنم و در قالب فکری خودم ادعا میکنم که به جواب رسیدم؛ و در شق خوشبینانه صرفا میپذیرم که آقای دهقان از خوابیدن با گوسفندش لذت میبره ولو که من قادر به درکش نباشم.
این آخری همون رها کردنه؛ تلاشِ تو رو برای درک موضوع نفی نمیکنه ولی مانع از اصرار وسواس گونه تو برای درک موضوع در قالب دونسته های فعلیت خواهد شد. بعبارتی مانع از این میشه که خودمو راضی کنم که فهمیدم، درجايي كه هنوز با درک کردن خیلی فاصله دارم.
اينكه من با اين "پذيرش" چه خواهم كرد، ربطي به نفسِ پذيرش نداره؛ اگه درك موضوع برام بي اهميت باشه، ممكنه بسپرمش به مرور زمان كه شايد در آينده معجزه اي رخ بده و من فرضا طي تجربياتي خودانگيخته به اون درك برسم. كه باس اسمشو گذاشت بيخيال شدن نه رها كردن. و اگه واقعا بخوام درك كنم، راهي ندارم مگر اينكه دهقان بشم و تا زماني كه وسواسِ درك در من وجود داره، ممكنه كه گوسفندباز بشم ولي دهقان نخواهم شد.
من موافق بحث و تبادل نظر پیرامون کلیت موضوع مطرح شده هستم ما با این مثال و تحلیل مابعدش اساسا مشکل دارم. انتخاب نادرست یک مثال و گاهی حتی یک واژه میتونه تاثیر زیادی در کیفیت یک بحث دیالیکتیک داشته باشه حتی اگر بحث خیلی باز و از نوع وبلاگ گونه باشه. به اعتقاد من انتخاب نا به جای مثال دهقان و گوسفند و برخی استنتاج های غلط باعث به حاشیه رفتن تحلیل خواندی شما شده است.
شاید همین جاهم مهیار داره تلاش میکنه که مثال رو در قالب فکری خودش بگنجونه!!!!
نه اینطور نیست. به نظر من مثال بستگی به قالب فکری شخصی نداره و اساسا فکر قالب نداره! منظور من این بود که مثال طرح شده ارتباط محکمی با نوشته تو نداره. بحث بیشتر در این مورد از حوصله وبلاگ و کامنت خارجه
ارسال یک نظر